شاید دوباره فردا...

غروب است.
مرد با شور و اشتیاق از خانه بیرون می آید.
«یک کوچه ی تنگ٬
 عابری خسته از دم و بازدم دود سیگار ٬
کودکی بادبادک به دست ٬
گربه ای روی دیوار همسایه ٬
ذرات معلق مرگ در هوا ٬
و سکوت ... سکوت... و باز هم سکوت!»
مرد ٬تنها٬خسته و افسرده به خانه برمی گردد.
 شاید دوباره فردا...!

 

اصلا فرض که مردمان هنوز در خوابند،

فرض که هیچ نامه ای هم به مقصد نرسید،
فرض که بعضی از اینجا دور،

حتی نان از سفره و کلمه از کتاب،شکوفه از انار و تبسم از لبانمان گرفته اند،

با رویاهامان چه می کنند؟!
                                                                            «سیدعلی صالحی»
 اخبار دانشگاه :
  
    * جو کنونی حاکم بر دانشگاه اصلا قابل تحمل نیست! خسته کننده و خفقان آور ...
    ** هفته ی پیش یه جسد در خوابگاه دختران پیدا شد. از هویت جسد چیزی گفته نشده! 
    ***۲ هفته پیش مدیر صندوق رفاه دانشجویی به دانشگاه اومد ... خبری نشد!

    ****نمایشگاه کتاب تهران و ...
       چه فیلمیه این نمایشگاه رفتن ما! نه «بن کتاب» نه «محل اسکان» و نه «غذا»... چه شود!
       
    *****این هفته هم یه «تئاتر» در دانشگاه به روی صحنه رفت... عجب تئاتری!!! 
        «صداش بزن انار و گندم» ... با موسیقی فوق العاده مزخرفی که داشت فقط جو سالن رو متشنج کرد!

 فعلا همین!‌