درود عشق

هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد،از پی اش بروید ،هرچند راهش سخت و ناهموار باشد.

هنگامی که با بالهایش شمارا در بر میگیرد تسلیمش شوید گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروهتان کند.

وقتی با شما سخن میگوید ،باورش کنید گرچه ممکن است صدایش رویاهاتان را پراکنده سازد،همانگونه که باد شمال باغ را بی بر میکند،زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان میگذارد به صلیبتان میکشد همانگونه که از قامتتان بالا می رود و نازکترین شاخه هاتان را در آفتاب می لرزاند، نوازش میکند ،به زمین فرو می رود و ریشه هاتان را که به خاک چسبیده اند می لرزاند .

عشق شمارا همچون بافه های گندم برای خود دسته میکند ،می کوبدتان تا برهنه تان کند، آسیابتان میکند، تا سپید شوید . ورزتان میدهد، تا نرم شوید آنگاه شما را به آتش مقدس خود می سپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند نامی مقدس شوید .

                                                                                 (جبران خلیل جبران)

هر بار که پنجره ی قلبم را می گشایم ٬

گنجشک یاد تو به هوای دانه روبرویم می نشیند.

من و گنجشک٬

چشم در چشم هم به تو می اندیشیم.

می پرسم: «به چه فکر می کنی؟!»

می خواند:«به روزی که خودش دانه های محبت را کنار پنجره ی دیدار٬ برای من می پاشد.»

شوقی غم آلود اشک هایم را از چشمانم بیرون می کشد.

و گنجشک می پرد...