باران...

 

وقتی بهار ٬

در بستر نرم ابر ٬

با آسمان تیره ی دلگیر٬ 

همخوابه شد،

باران گرفت!

و باران بر گونه های زمین بارید

و جاری شد

و رفت

تا وعده گاه دریا ...

و لبهای خیسش را

بر لبهای زلال دریا گذاشت

و با یک بوسه

همه ی بی کرانی دریا را

چشید و دریا شد!

...

بهار رفت

و باران

دریا شد و... ماندگار!

نظرات 5 + ارسال نظر
سارا (سایبان عشق) شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:34 ب.ظ http://sayeban-eshgh.persianblog.com

باران....
خزان چشم طراوت دوباره می آید...
دلم گرفته هوای نگاه من ابریست...
خدای من چقدر ساده اشک می ریزم!
دلم اسیر عروب سیاه تنهاییست!

خیلی وقته دلم گرفته....
یه سنگ صبور شاید! اما مگه حرفی واسه گفتن هست؟؟؟؟
شاد باشی داداش گلم

President Evil شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:58 ب.ظ http://opinion.persianblog.com

سلام.
دیدگاه تو در این نوشته به معنای حقیقی ادبیاتی غرب «رمانتیک» بود!
موفق باشی لوطی!
خداحافظ

احسان یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:28 ق.ظ http://didareshabaneh.blogfa.com/

درود.از اولین و اخرین دیدار یکماه گذشته .عجیبه چون هنوز ..هیچی دوست دارم دیدمت بهت بگم ..بابا این عزیز دلم که منو میخواست تبعید کنه سیارک ب... تو یه چیزی بگو...کجایی خبر بده..
راستی یه نفرو معرفی کردم .به دیدار شبانه بیا..
عزییییییییییییییییییییییییییییییزمی.
بدرود

باد در موهایش(اح..ن) یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:57 ق.ظ

خانه ای ساخته ایم سایبانش همه عشق و فرشش همه تکرار صفا.و....
چطوری مرد؟خوبی ...

زنی شبیه درخت یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:07 ق.ظ http://www.zanesharghy.persianblog.com

بیا مرا ببین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد