دستم به آسمان نمی رسد،
کفش هایم را می پوشم.
دیگر پاهایم به زمین نمی رسد!
من از کجا می آیم؟!
بین آسمان و زمین،
خانه نیست،
ابر هست،
باد هست،
باران هست،
خدا نیست!
من از کجا می آیم؟
می گویند:
‹گاهی وسوسه ماه را به درون مرداب می کشد.›
وسوسه؟ ماه؟ مرداب؟
پاهایم را از کفش بیرون می آورم.
به زمین می رسم،
اما دیگر...
دستم به آسمان نمی رسد!