بخوان!
تنها تو بخوان!
چرا که آن ها
خواندن نمی دانند.
راه دراز است
و آسمان بی قرار.
شاید باران ببارد!
بخوان!
که اگر نخوانی
نوح در طوفان گم می شود.
اگر نخوانی
مسیح مصلوب می میرد!
و دم مسیحای او هم...
اگر نخوانی
«خنجر» سرکش می شود!
بخوان که
اسماعیل ها چشم به راه نوازش پدرند!
موسی در ‹طور› سرگردان است
و «گوساله»،
قبله ی گاو های بنی اسرائیل!
اگر نخوانی
روح سرگشته را
حرارت «تکلیم» ذوب می کند.
بخوان!
تنها تو بخوان!
...
«نور»
استوار ایستاده است
و ‹حرا› در سینه اش
اینک
قلب ‹حرا› تویی!
بخوان
که خواندن تو
ضربان زندگی است!
بخوان...!
تنها تو بخوان...!
...!
|