اتوبوس در جریان ٬
و فکرهای پریشان من٬
از پشت شیشه ی بخارگرفته٬
شهری می بینم
سرما خورده!
با انگشتان لاغرم٬
در آسمان مه آلود شیشه ای٬
خورشید می کشم٬
شاید گرم شود
شهر من!