بهار...

«امسال نیز یکسره سهم شما بهار
ما را در این زمانه چه کاریست با بهار؟!
از پشت شیشه های کدر مات مانده ام
 کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار؟!
حتی تو را ز حافظه گل گرفته اند
ای مثل من غریب در این روزها بهار !
دیشب هوایی تو شدم باز این غزل
 صادق ترین گواه دل تنگ ما بهار
 گلهای بی شمیم به وجدم نمی کشند
رقصی در این میانه بماناد تا بهار...»*


یه بهار دیگه بی تو ... کاش بهار دیگه با تو !

سال نو مبارک!

* شعر از محمد علی بهمنی

بدون شرح !

..."تو اخترک بعدی « مِی خواره ای »  می نشست . دیدار کوتاه بود اما شهریار کوچولو را به غمی بزرگ فرو برد.به  میخواره  که صمٌ بکم  پشت یک مشت بطری خالی و یکی دو تا بطری پر نشسته بود گفت :


«چه کار داری می کنی؟ »‌


میخواره  با لحن غمزده ای جواب داد :


«می میزنم .»


شهریار کوچولو پرسید :


« مِی  میزنی که چی؟»


میخواره جواب داد:


« که فراموش کنم.»


شهریار کوچولو که حالا دیگر دلش برای او می سوخت پرسید :


« که چی را فراموش کنی؟ »


میخواره همان طور که سرش را می انداخت پایین گفت :


« سرشکستگیم  را .»


شهریار کوچولو که دلش می خواست دردی از او دوا کند پرسید :


« سرشکستگی از چی ؟ »


میخواره جواب داد :


« سرشکستگی‌ ِ‌  میخواره بودنم را. »‌


این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شهریارکوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و همانجور که می رفت تو دلش می گفت :

« این آدم بزرگ ها راستی راستی چقدر عجیبند !‌»"...  *

...

* «شازده کوچولو» نوشته ی «آنتوان دوسنت اگزوپری» ، ترجمه ی «احمد شاملو»‌ ، انتشارات نگاه.