دروغ آینه ها

 

روبروی آینه

نشسته ام

و می بینم

پدرم را

با همان طراوت پژمرده

همان جوانی سالخورده

و همان پنج خط موازی روی پیشانی اش

که با دهان آینه فریاد می زنند:

"من پنجاه ساله ام!"

اما نه

انگار نگاهم

آینه را دروغ می داند

چشمانم را به روی آینه می بندم

به یاد فریاد های آن پسرک چوپان٬

که مردمان را

با گرگ های دروغینش به سخره می گرفت٬

جار می زنم:

 

"آینه های دروغگو!"

"آینه های دروغگو!"

 

نظرات 2 + ارسال نظر
President Evil سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:26 ق.ظ http://opinion.persianblog.com

سلام.
بحث قبلی رو که گفتم بهت٬ فضیه ارتفاع بود از اول خلق آدم... این بحث آینه و آیدا و هم یه چیزی مشابه اونه. تو می گی: چوپان دروغگو. من می گم حقیقت چیه؟؟؟ معیار ما برای «راستگو» بودن چیه که حالا بخوایم نداشتن اونو رو به آینه ای نسبت بدیم... معیار ما برای این تضاد چیه؟؟
تو می گی: گرگ های دروغین. من می گم تعریف تو از دروغین بودن چیه؟ به بیان ساده تر٬ هیچ وقت پرسیدی از خودت که «چه کسی این داستان رو تعریف کرد؟؟؟؟» آیا خود این شخص یه اصطلاح شما دوستان «راستگو» بود؟؟؟ این رو شما از کجا می دونین؟؟؟
اگه فرض شماها بر دروغگو بودن اون چوپان و اون آینه س٬ باید بگم که افراض من درست عکس شماهان...
موفق باشی عزیز دل من
یا علی مدد

سارا (سایبان عشق) شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:14 ق.ظ http://sayeban-eshgh.persianblog.com

سلام.
نمی دونم چرا ولی مو به تنم سیخ شد!
یه جورایی اشکمو در آوردی...
جوانی سالخورده ی پدر و کودکی جوان من! آه! کاش آینه ها دروغ می گفتند...
شاید هم دروغیست آنچنان که تو گفتی..
و من در کودکانه ها و پدر در جوانی تا همیشه.........
دلم گرفت! بذار ادامه ندم!
شاد باشی داداشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد