بخوان...!

 

بخوان!

تنها تو بخوان!

چرا که آن ها

خواندن نمی دانند.

 

راه دراز است

و آسمان بی قرار.

شاید باران ببارد!

بخوان!

که اگر نخوانی

نوح در طوفان گم می شود.

 

اگر نخوانی

مسیح مصلوب می میرد!

و دم مسیحای او هم...

 

اگر نخوانی

«خنجر» سرکش می شود!

بخوان که

اسماعیل ها چشم به راه نوازش پدرند!

 

موسی در ‹طور› سرگردان است

و «گوساله»،

قبله ی گاو های بنی اسرائیل!

اگر نخوانی

روح سرگشته را

حرارت «تکلیم» ذوب می کند.

 

 بخوان!

تنها تو بخوان!

... 

«نور»

استوار ایستاده است

و ‹حرا› در سینه اش

اینک

قلب ‹حرا› تویی!

بخوان

که خواندن تو

ضربان زندگی است!

بخوان...!

تنها تو بخوان...!

...!

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
President Evil سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 ق.ظ http://opinion.persianblog.com

سلام.
من به یاد مطلبی از خودم افتادم با عنوان ((و ما صاحبکم بمجنون)) آدرسش این زیر هست. می دونم خوندی قبلآ این رو ولی مرورش کن دوباره و با مطلب الانت مقایسه کن و تفاوت رو در نگاه ببین... گاو های بنی اسرائیل٬ ها؟

http://opinion.persianblog.com/1382_11_opinion_archive.html#1426623

یا علی مدد

سارا (سایبان عشق) شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ق.ظ http://sayeban-eshgh.persianblog.com

سلام.
نمی دونم چرا هنگم یه چند وقته! نوشتت رو خوندم ولی....
گفتی بخوان اما دلم با واژه ها نیست
ذهنم ز بند سخت افکارم رها نیست!
نه اینکه درک نکردم آقا مهدی گل. اما چون خیلی خوش نیست حالم... یعنی تو مودش نیستم ... بعدا باز می خونمش.
ببخش دیر اومدم. گناهش گردن یاهو...
همیشه شاد باشی داداشم

خاطره دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:51 ق.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

سلام
شعرش از کی بود؟

علیک سلام! خوش اومدی!
شعر هایی که پایینشون اسمی قید نمیشه از خودمه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد